برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

برسام اين مرد كوچك

اين نيز بگذرد ........

1392/9/16 16:47
نویسنده : مامان لعيا
248 بازدید
اشتراک گذاری

يازدهم آذر ماه 92.... خداحافظي با شير ماماني

ر

بنام او كه عشقش بي انتها ، مهرش بي پايان و رحمتش بي كران است .

اين روزا برسام و ماماني يه مرحله سختي رو گذروندن ،  مرحله اي كه با وجود سختي هاي زيادش    چون نشانه اي از بالندگي و پرورش پسر عزيزمونه باز لذتي شيرين بود ...

ششم اسفند ماه نود حدود ساعت 11 صبح بود كه پسر مهربون ماماني اولين شيرشو  تو بغل گرم ماماني خورد و حالا 11 آذر ماه نود و دو حدود ساعت 9/30 قرار شد آقا برسام اخرين شيرشو بخوره ...اينو كه ميگم ، مطمئن بودم روزاي سختي پيش رومونه .. ولي كاريست كه بايد ميشد ... دلم براي اين روزا خيلي تنگ ميشه ، هميشه عاشق لحظاتي بودم كه شير ميخوردي و زل ميزدي تو چشاي ماماني ، بعضي وقتا موهامو تو دستت ميگرفتي و باهاشون بازي ميكردي و من غرق شادي و غرور ، كه چون تو پسري دارم . الان كه دارم مينويسم دقيقا شش روزه كه شير نخوردي ، تو اين چند روز خيلي بيشتر از قبل حواسمون بهت بود سعي ميكردم بيشتر تو بغلم باشي تا دلت از ماماني نگيره ... پسرم باور كن تحملش براي من سخت تر از تو بود ولي اينو بگم كه همكاريت تو اين زمينه عالي و به دور از تصورم بود ،از اينكه مي بينم تو اين جور مواقع مثل ادم بزرگا رفتار ميكني و اصلا پسر سمجي نيستي خيلي خوشحالم ، ديگه اينكه ساعت خوابت كلا به هم ريخته ، چند روز اول خواب بعد از ظهر كلا تعطيل بود و تا2-3 نصف شب بيدار بوديم و بازي .... اما كم كم عادت مي كنيم به شرايط جديد. مثل هميشه تنها نبوديم و همه هوامونو داشتن  مخصوصا ماماني و باباجون و رويا و سئودا جون كه از هيچي برامون دريغ نكردن از اسباب بازي ها و خوراكي هاي جور وا جور گرفته تا تفريح و بازي و شادي ...

پسرم تقريبا 2/5 ماه ديگه 2 ساله ميشي ، همه ميگن چه زود گذشت ولي براي من  لحظه لحظه هاي بودن با تو  گرچه گاه با سختي همراه بوده ا ولي بسيار شيرين و يه دنيا بوده و چه لذتي بالاتر از اينكه برسام ما كم كم داره مرد ميشه و اين مرحله هم نشون ميده كه ديگه بزرگ شدي ...

با ادبيات خاصي با جمله ها بازي ميكنه ، خيلي زيبا و شيرين صحبت ميكني. اغلب ساعات روز سرگرم بازي با ماشينات هستي ... عاشق بچه كوچولو ها هستي ..


 جايزه بابايي بخاطر اين همكاري خوب برسام جون اين اسكوتر و عينك بود .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله فرشته
18 آذر 92 14:50
تبریک میگم عزیزم.پسرگلم دیگه بزرگ شده مامانش.میبوسمتون
مامان لعيا
پاسخ
مرسي خاله فرشته همايون داداشي حتما ببوس
سودا
18 آذر 92 22:30
برسام جون این روزها نیز بگذرد گرچه سخته ولی میدونم پسر بااراده ای هستی برات بهترینارو ارزو دارم عزیزم
خاله بهار
28 آذر 92 11:10
الهی خاله قربون اون روح لطیفت بره که این روزها کلی ناراحتی.مرد بزرگ شدن این دردسرهارو هم داره خاله فدات بشه یکمی باید تحمل کنی